دردا.
دردا از من.
دردا از این عمرهای کوتاه و بی‌اعتبار ما.
دردا از نبودن‌ها و رفتن‌ها.
دردا از تو که هم نامه‌ی نانوشته خوانی و هم قصه‌ی نانموده دانی.
دردا از تو که یادت مونس جانم است.
دردا از من که با این همه‌ آدم نمی‌شوم که نمی‌شوم.
دردا از من که زندگی می‌کنم برای آن لحظات که حتی با آن برام هیچ حسی شبیه تو نیست، کنار تو درگیر آرامشم، همین از تمامِ جهان کافیه، همین که کنارت نفس میکشم» هم گریه‌ام بگیرد و غرق لذت شوم، اما برایم این لحظات هم محدود و اندک و کوتاه است. که من غرق لذت نمی‌شوم از تو.
دردا از من و همه‌ی فهمی که ندارم و ادعایی که دارم.
دردا از من و همه‌ی آن‌چه که بلد نیستم.
دردا از من و همه‌ی بدی‌هایم.
دردا از همه‌ی آن ذنوبم که تنزل‌النقم شده.
دردا از جهانی که شبیه به کمیل زیبای تو نیست.
دردا از بغض‌های فروخورده.
دردا از چشم‌های به یکباره اشکبارشونده.
دردا از دعاهای مستجاب نشده و دردا از شیطان رجیم.
دردا از من که آن نیستم که باید باشم.
دردا از من که دورم. دورِ دورِ دور.
دردا از تو و همه‌ی آن‌چه که می‌خوانی و می‌دانی.
دردا از این جهانت.
دردا.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها