دیدین آدم یه وقتایی یه جاهایی گیر می‌کنه که نمی‌دونه اصن چی‌کار می‌شه کرد؟ انگار نه راه پیش براش مونده و نه راه پس. نه مقام ایستادن، نه گریزگاه دارم.»
هی از خودش می‌پرسه حالا باید چی‌کار کنم؟ چی‌کار کنم؟ این فکر مثل خوره می‌شینه به جونش. با این فکر می‌خوابه و با این فکر بیدار می‌شه. همه‌ش با خودش می‌گه کاش اصلا دنیا توی همین روزاش می‌موند. یا همین‌جا تموم می‌شد. که من مجبور نباشم به این فکر کنم که بعدش چی می‌شه؟ وقتی ایده‌ای راجع به آینده‌ت نداری همینه دیگه. من به هر راهی می‌تونم بعد از این‌ها طی کنم فکر کردم و دیدم هر کدومش می‌تونه پشیمونم کنه. جدی همه‌ی آدمای هم سن من همین‌قدر رو هواس افکارشون؟ یعنی اونا هم همین‌قدر از راه‌های پیش روشون می‌ترسن؟
یه وقتایی فکر می‌کنم اصن چی شد که این‌طوری شد؟ یه جورایی ینی دلم می‌‌خواد دنبال مقصر بگردم. اما خب کسی مقصره واقعا؟ حتی خودم؟ شاید در واقع این‌که نمی دونم توی آینده کدوم راه رو باید رفت به خاطر اینه که یه فرآیند پشیمونی رو از همین حال شروع کردم. ینی اگه بعدا بخوام بگم از کجا به بعد رو ازش پشیمونم احتمالا می‌گم از اواخر سال ۹۷! ینی الان هم جزوشه.
اما نمی دونم که واقعا راه بهتری بود که بشه انتخابش کرد؟ ینی می‌خواید بگید لعنت به نفس اماره؟!
الان هیچ کاری نمی‌کنم که به نظر خودم مفید به حساب بیاد. همه‌ش با خودم می‌گم بالاخره یه روز درست می‌شه! فقط هی منتظرم تا همه‌چیز درست شه. من واقعا آدم بدی‌ام. گندِ گند.
من سر یه چیزایی چقدر دارم خودم رو اذیت می‌کنم ولی. اما نمی‌شه. نمی‌شه که اذیت نشم. تشخیص درست از غلط رو هم که دیگه نمی‌دم.
هی اینجا لیترالی هیچ کس نیس که خودِ خودِ خود من رو اون‌جوری که واقعا واقعا هستم بشناسه. هر کی یه چهره‌ای ازم داره. می‌تونم اولویت‌بندی کنم که به ترتیب کیا چهره‌ای که ازم می‌شناسن واقعی‌تره؟ ولی خب اگه آدما یه چیزایی رو در موردم می‌دونستن الان دنیا جای قشنگ‌تری بود برام. پس چرا درست باهاشون حرف نمی‌زنم؟ چرا اجازه می‌دم برداشت‌هاشون همون‌طوری اشتباه بمونه؟
من خیلی از اشتباه کردن می‌ترسم. انگار که اصن اگه یه راهی رو کج برم کلا می‌میرم! بابا بی‌خیال دختر! یکم اشتباه کن خب.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها